جاده زندگی
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داستان کوتاه و آدرس elham65.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 14
بازدید کل : 13986
تعداد مطالب : 9
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1



داستان کوتاه
داستانهای کوتاه .عشقی .پند اموز .
پنج شنبه 18 فروردين 1390برچسب:, :: 15:6 ::  نويسنده : الهام قلندران       

 جاده زندگی...

وقتی از پنجره روزگار ،جاده زندگی را می نگرم،جاده ی دور ودراز پر از فراز ونشیب را می بینم.

به یاد می اورم که چقدر لذت بخش بود لحظاتی را که برفراز بلندی های این جاده  شاد و سرمست می ایستادم و بدونه توجه به سختیهای مسیر پشت سر گذاشته طعم پیروزی را با تمام وجودم می چشیدم.

وچه غم انگیز لحظاتی که در تنگناهای این جاده گیر افتاده بودم و هیچ راهی را برای نجات خود نمیافتم.دلم پر بود از غم و چشمان لبریز بود از اشک.

و چه کوتاه، دلنشین لحظاتی که ارام از این جاده می گذشتم و مناظر اطراف با ادمهای باصفایش را نظاره میکردم.

وچه زیادند زمانهای که همچون یک دونده با سرعت در این جاده می دویدم و هیچ کس و هیچ چیز را نمی دیدم، از کنار ادمهای با سرعت می گذشتم که دیگر هیچوقت در هیچ گوشه ی از این جاده ندیدمشان.

وچه فراوانند زمانهای که به امید میانبر به بیراهها رفتم و از این جاده منحرف شدم و صد افسوس از ان زمانهای که در این بیراه ها سپری شدند و در اخر با دلی گرفته به اول راه برگشتم.

خوب به یاد دارم که سخت بود لحظاتی را که تنها در این جاده حرکت می کردم،ان لحظات برایم دلگیرترین لحظات بود.

و کم نبودند همسفران این جاده،ادمهای که هر کدامشان از جایی از این مسیر با من همراه شدند و در گوشه ای مرا تنها گذاشتند و چه تلخ بود لحظه جدایی از همسفران.

بعضی از همسفران با رفتنشان یاد و خاطره هایشان از دلم رفت،اما بعضی ها لحظات بودن در کنارشان شد قشنگترین خاطره و وبرای همیشه در کنج صندوقچه قلبم جا گرفت.

وچه دردناک لحظاتی که با سر بر روی سنگهای این جاده به زمین خوردم و چه شیرین لحظاتی که از روی این سنگها با امید بر خواستم.

با امید به او که در تمام این مسیر با من بود ، در لحظاتی که در قعر پستی ها خسته و دردمند به هر دری می زدم و دنبال راهی می گشدم مرا در اغوشش کشید و در بخشش را بر رویم گشود،ان زمان  که در کنار همسفران ،غافل و بی توجه به او می رفتم ،مرا نظاره کرد و دستان مرا محکمتر گرفت و ان موقع که خسته وتنها میرفتم و در هر گام که بر میداشتم صدایش می کردم ، شد بهترین همراه و با سکوتش پاسخم را داد و دلم را ارام کرد تا اكنون  در لحظه شادی وسرمستی بر فراز قله های موفقیت دستانم را در دستان مهربانش بفشارم و از گرماي وجودش سيراب شوم ..



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: